
کیف اتوب یا اخی من سکر کارجوان
لیس من التراب بل معصره بلا مکان
کیف اتوب یا اخی من سکر کارجوان
لیس من التراب بل معصره بلا مکان
خط علی کوسها کتابه شارحه
یا من من یشربها من الممات و الهوان
من تبریز نبعه منبته و ینعه
فها الیها جانب و جانب الی الجنان
خوش سوی ما آ دمی ز آنچ که ما هم خوشیم آب حیات توایم گرچه به شکل آتشیم تو جو کبوتربچه زاده…
صوفیان آمدند از چپ و راست در به در کو به کو که باده کجاست در صوفی دلست و کویش جان باده…
بلندتر شدهست آفتاب انسانی زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی جهان ز نور تو ناچیز شد، چه چیزی تو؟ طلسم…
ای تو بداده در سحر از کف خویش بادهام ناز رها کن ای صنم راست بگو که دادهام گرچه برفتی از برم…
ای آنک تو شاه مطربانی زان دلبرکش بگو که دانی خواهم که دو عشر ای خوش آواز از مصحف حسن او بخوانی…
من با تو حدیث بیزبان گویم وز جمله حاضران نهان گویم جز گوش تو نشنود حدیث من هر چند میان مردمان گویم…
آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند و آنچ عشق تو کند شورش محشر نکند هر کی بیند رخ تو جانب…
ترش ترش بنشستی بهانه دربستی که ندهم آبت زیرا که کوزه بشکستی هزار کوزه زرین به جای آن بدهم مگیر سخت مرا…