
کون خر را نظام دین گفتم
پِشک را عنبر ثمین گفتم
کون خر را نظام دین گفتم
پِشک را عنبر ثمین گفتم
اندر این آخُر جهان ز گزاف
بس چمن نام هر چمین گفتم
طوق بر گردن کَپی بستم
نام اعلا بر اسفلین گفتم
عجز خواهید روح را که ز عجز
صفت روح بهر طین گفتم
حِلیهٔ آدم و خلیفهٔ حق
بهر ابلیس و هر لعین گفتم
زاغ را بلبل چمن خواندم
خار را سرو و یاسمین گفتم
دیو را جبرئیل کردم نام
ژاژ را حجّت مبین گفتم
ای دریغا که کان نفرین را
از طمع چند آفرین گفتم
از خری بوَد آن نبُد ز خِرد
که خر ماده را تکین گفتم
توبه کردم از این خطا گفتن
همه عمرم بس ار همین گفتم
کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود بنوش جامِ صبوحی به…
ببردی دلم را بدادی به زاغان گرفتم گروگان خیالت به تاوان درآیی درآیم بگیری بگیرم بگویی بگویم علامات مستان نشاید نشاید ستم…
بر ملک نیست نهان حال دل و نیک و بدش نفس اگر سر بکشد گوش کشان میکشدش جان دل اصل دل و…
ساقیا شد عقلها هم خانه دیوانگی کرده مالامال خون پیمانه دیوانگی صد هزاران خانه هستی به آتش درزده تشنگان مرد و زن…
گفت مرا آن طبیب: «رَو، تُرُشی خوردهای» گفتم: «نی» گفت: «نک، رنگ تُرُش کردهای دل چو سیاهی دهد، رنگْ گواهی دهد عکس…
برفتیم ای عقیق لامکانی ز شهر تو تو باید که بمانی سفر کردیم چون استارگان ما ز تو هم سوی تو که…
آفتابا بار دیگر خانه را پرنور کن دوستان را شاد گردان دشمنان را کور کن از پس کوهی برآ و سنگها را…
کی افسون خواند در گوشت که ابرو پر گره داری؟! نگفتم: «با کسی منشین که باشد از طرب عاری؟! یکی پر زهر…