
امانتهای چون جان را چه کردی
چرا کاهل شدی در عشقبازی
سبک روحی مرغان را چه کردی
نشاط عاشقی گنجی است پنهان
چه کردی گنج پنهان را چه کردی
تو را با من نه عهدی بود ز اول
بیا بنشین بگو آن را چه کردی
چنان ابری به پیش ما چه بستی
چنان خورشید خندان را چه کردی
امروز چرخ را ز مه ما تحیریست خورشید را ز غیرت رویش تغیریست صبح وجود را به جز این آفتاب نیست بر…
آمد آمد نگار پوشیده صنم خوش عذار پوشیده داد از گلستان حسن و جمال باغ را نوبهار پوشیده در زمین دل همه…
می شناسد پرده جان آن صنم چون نداند پرده را صاحب حرم چون ز پرده قصد عقل ما کند تو فسون بر…
ز اول بامداد سر مستی ورنه دستار کژ چرا بستی؟! به خدا دوش تا سحر همه شب باده بیصرفه، صرف خوردستی در…
صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید وز آسمان سپیدهٔ کافور بردمید صوفیِ چرخ خرقه و شال کبود خویش تا جایگاه ناف به عمدا…
غدرالعشق فزلت قدمی مزجالفرقة دمعی بدمی و حنیالقلب بما اورثنی ندما فی ندم فی ندم کرة الحجب وجودی و نی اسفا لیت…
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح…
ساقیا بر خاک ما چون جرعهها میریختی گر نمیجستی جنون ما چرا میریختی ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب نور…