
کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو
کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو
گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان
ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو
گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان
ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کو
گیر که خود مرد سخا کشت بخیلی همه را
ای دل و ای دیده ما خلعت و ادرار تو کو
گیر که خورشید و قمر هر دو فروشد به سقر
ای مدد سمع و بصر شعله و انوار تو کو
گیر که خود جوهریی نیست پی مشتریی
چون نکنی سروریی ابر گهربار تو کو
گیر دهانی نبود گفت زبانی نبود
تا دم اسرار زند جوشش اسرار تو کو
هین همه بگذار که ما مست وصالیم و لقا
بیگه شد زود بیا خانه خمار تو کو
تیز نگر مست مرا همدل و هم دست مرا
گر نه خرابی و خرف جبه و دستار تو کو
برد کلاه تو غری برد قبایت دگری
روی تو زرد از قمری پشت و نگهدار تو کو
بر سر مستان ابد خارجیی راه زند
شحنگیی چون نکنی زخم تو کو دار تو کو
خامش ای حرف فشان درخور گوش خمشان
ترجمه خلق مکن حالت و گفتار تو کو
ساقیا چون مست گشتی خویش را بر من بزن ذکر فردا نسیه باشد نسیه را گردن بزن سال سال ماست و طالع…
سلام بر تو که سین سلام بر تو رسید سلام گرد جهان گشت جز تو نپسندید بگرد بام تو گردان کبوتران سلام…
برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری بگشای کنار آمد آن یار کناری برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین رستند…
خیره چرا گشتهای خواجه مگر عاشقی کاسه بزن کوزه خور خواجه اگر عاشقی کاش بدانستیی بر چه در ایستادهای کاش بدانستیی بر…
مست می عشق را حیا نی وین باده عشق را بها نی آن عشق چو بزم و باده جان را می نوشد…
تو چرا جمله نبات و شکری تو چرا دلبر و شیرین نظری تو چرا همچو گل خندانی تو چرا تازه چو شاخ…
ای چنگ پردههای سپاهانم آرزوست وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست در پرده حجاز بگو خوش ترانهای من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست…
یکی دودی پدید آمد سحرگاهی به هامونی دل عشاق چون آتش تن عشاق کانونی بیا بخرام و دامن کش در آن دود…