
چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر ناگاهان
شود جان خصم جان من کند این دل سزای من
سحرگاهی دعا کردم که جانم خاک پای او
شنیدم نعره آمین ز جان اندر دعای من
چگونه راه برد این دل به سوی دلبر پنهان
چگونه بوی برد این جان که هست او جان فزای من
یکی جامی به پیشم داشت و من از ناز گفتم نی
بگفتا نی مگو بستان برای من برای من
چو یک قطره چشیدم من ز ذوق اندرکشیدم من
یکی رطلی که شد بویش در این ره ره نمای من
هر روز بامداد طلبکار ما توی ما خوابناک و دولت بیدار ما توی هر روز زان برآری ما را ز کسب و…
سگ ار چه بیفغان و شر نباشد سگ ما چون سگ دیگر نباشد شنو از مصطفی کو گفت دیوم مسلمان شد دگر…
تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل چو گه خدمت شه آید من…
یا تو ترش کرده رو! مایه ده شکّران تنگ شکر میکشد تا بنهد در میان سرکه فروشان هلا! سرکه بریزید زود تا…
هله رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم جهت توشه ره ذکر وصالت بردیم تا که ما را و تو را تذکرهای باشد…
چو دیوم عاشق آن یک پری شد ز دیو خویشتن یک سر بری شد چو ناگاهان بدیدش همچو برقی برون پرید عقلش…
هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه بجز از دست فلانی…
دوش همه شب دوش همه شب گشتم من بر بام حبیبی اختر و گردون اختر و گردون برده ز زهره جام حبیبی…