غزل شمارهٔ ۱۵۱۶ – چه نزدیک است جان تو به جانم

مولانا molana

چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم
اگر چه عامه هم آیینه‌هااند
که بنماید در او سود و زیانم
ولیکن آن به هر دم تیره گردد
که او را نیست صیقل‌های جانم
ولی آیینه ای عارف نگردد
اگر خاک جهان بر وی فشانم
از این آیینه روی خود مگردان
که می گوید که جانت را امانم
من و گفت من آیینه‌ست جان را
بیابد حال خویش اندر بیانم
خمش کن تا به ابرو و به غمزه
هزاران ماجرا بر وی بخوانم

مولانا molana

مطالعه بیشتر