
چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون
خرابات قدیم است آن و تو نو آمده اکنون
چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون
خرابات قدیم است آن و تو نو آمده اکنون
نباشد مرغ خودبین را به باغ بیخودان پروا
نشد مجنون آن لیلی به جز لیلی صد مجنون
هزاران مجلس است آن سو و این مجلس از آن سوتر
که این بیچونتر است اندر میان عالم بیچون
ببین جانهای آن شیران در آن بیشه ز اجل لرزان
کز آن شیر اجل شیران نمیمیزند الا خون
بسی سیمرغ ربانی که تسبیحش اناالحق شد
بسوزد پر و بال او اگر یک پر زند آن سون
وزیر و حاجب و محمود ایازی را شده چاکر
که آن جا کو قدم دارد بود سرهای مردان دون
تو معذوری در انکارت که آن جا می شود حیران
جنید و شیخ بسطامی شقیق و کرخی و ذالنون
ازیرا راه نتوان برد سوی آفتاب ای جان
مگر کان آفتاب از خود برآید سوی این هامون
مگر هم لطف شمس الدین تبریزیت برهاند
وگر نی این غزل می خوان و بر خود می دم این افسون
هان ای طبیب عاشقان سودایییی دیدی چو ما؟ یا صاحبی اننی مستهلک لو لاکما ای یوسف صد انجمن یعقوب دیدهستی چو من؟…
چه آفتاب جمالی که از مجره گشادی درون روزن عالم چو روز بخت فتادی هزار سوسن نادر ز روی گل بشکفتی هزار…
آنچ گل سرخ قبا میکند دانم من کان ز کجا میکند بید پیاده که کشیدست صف آنچ گذشتست قضا میکند سوسن با…
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست شاخ…
رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن تَرکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن ماییم و موجِ سودا، شب تا به…
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم آمدهام چو عقل…
ساقیا گردان کن آخر آن شرابِ صاف را محو کن هست و عدم را بردران این لاف را آن میی کز قوت…
شرح دهم من که شب از چه سیهدل بود هر کی خورد خونِ خلق زشت و سیهدل شود چون جگر عاشقان میخورد…