
چهره شرمگین تو بستد شرمگان من
شور تو کرد عاقبت فتنه و شر مکان من
چهره شرمگین تو بستد شرمگان من
شور تو کرد عاقبت فتنه و شر مکان من
مه که نشانده تو است لابه کنان به پیش تو
پیش خودم نشان دمی ای شه خوش نشان من
در ره تو کمین خسم از ره دور می رسم
ای دل من به دست تو بشنو داستان من
گرد فلک همیدوم پر و تهی همیشوم
زانک قرار بردهای ای دل و جان ز جان من
گرد تو گشتمی ولی گرد کجاست مر تو را
گرد در تو می دوم ای در تو امان من
عشق برید ناف من بر تو بود طواف من
لاف من و گزاف من پیش تو ترجمان من
گه همه لعل می شوم گاه چو نعل می شوم
تا کرمت بگویدم باز درآ به کان من
گفت مرا که چند چند سیر نگشتی از سخن
زانک سوی تو می رود این سخن روان من
شاد شد جانم که چشمت وعدهٔ احسان نهاد سادهدل مردی که دل بر وعدهٔ مستان نهاد چون حدیث بیدلان بشنید جان خوشدلم…
بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی به مراد دل رسیدم به جهان بیمرادی تو بپرس چون درآمد که برون…
روز طرب است و سال شادی کامروز به کوی ما فتادی تاریکی غم تمام برخاست چون شمع در این میان نهادی اندیشه…
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان…
شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش دل خراب طپیدن گرفت از آغازش به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله ز دست…
ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره تا مرد نظر باشی نی مردم نظاره ای عاشق الاهو ز استاره بگیر این خو…
شب شد ای خواجه ز کی آخر آن یار تو کو یار خوش آواز تو آن خوش دم و شش تار تو…
دل و جان را در این حضرت بپالا که دریابد دل خون خوار ما را خبر کن آن طبیب عاشقان را که…