
چند گهی فاتحه خوانت کنم
از پس آن شاه جهانت کنم
چند گهی فاتحه خوانت کنم
از پس آن شاه جهانت کنم
پیر شدی در غم ما باک نیست
پیر بیا تا که جوانت کنم
هیچ غم جان مخور ار جان برفت
بگلر لشکرگه جانت کنم
آنچ محال است تصور دهم
وجه محالیش بیانت کنم
ره دهمت تا به اصول اصول
راه چه باشد که چنانت کنم
گرچه کلیمی همه در اعتراض
کشف کنم خضر زمانت کنم
خنک آن کس که چو ما شد همگی لطف و رضا شد ز جفا رست و ز غصه همه شادی و وفا…
خواجه اگر تو همچو ما بیخود و شوخ و مستیی طوق قمر شکستیی فوق فلک نشستیی کی دم کس شنیدیی یا غم…
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگر بار بیا دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر…
نگاری را که میجویم به جانش نمیبینم میان حاضرانش کجا رفت او میان حاضران نیست در این مجلس نمیبینم نشانش نظر میافکنم…
ننگ هر قافله در شش دره ابلیسی تو به هر نیت خود مسخره ابلیسی از برای علف دیو تو قربان تنی بز…
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد هر آدمی را…
آتش پریر گفت نهانی به گوش دود کز من نمیشکیبد و با من خوش است عود قدر من او شناسد و شکر…
کیف اتوب یا اخی من سکر کارجوان لیس من التراب بل معصره بلا مکان خط علی کوسها کتابه شارحه یا من من…