
چند نظاره جهان کردن
آب را زیر که نهان کردن
چند نظاره جهان کردن
آب را زیر که نهان کردن
رنج گوید که گنج آوردم
رنج را باید امتحان کردن
آنک از شیر خون روان کردهست
شیر داند ز خون روان کردن
آسمان را چو کرد همچون خاک
خاک را داند آسمان کردن
بعد از این شیوه دگر گیرم
چند بیگار دیگران کردن
تیز برداشتی تو ای مطرب
این به آهستگی توان کردن
این گران زخمهای است نتوانیم
رقص بر پرده گران کردن
یک دو ابریشمک فروتر گیر
تا توانیم فهم آن کردن
اندک اندک ز کوه سنگ کشند
نتوان کوه را کشان کردن
تا نبینند جان جانها را
کی توان سهل ترک جان کردن
بنما ای ستاره کاندر ریگ
نتوان راه بینشان کردن
با من ای عشق امتحانها میکنی واقفی بر عجزم اما میکنی ترجمان سر دشمن میشوی ظن کژ را در دلش جا میکنی…
گفتی که در چه کاری با تو چه کار ماند کاری که بیتو گیرم والله که زار ماند گر خمر خلد نوشم…
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانهتر ای عشق شوخ بوالعجب آورده…
دامن کشانم میکشد در بتکده عیارهای من همچو دامن میدوم اندر پی خون خوارهای یک لحظه هستم میکند یک لحظه پستم میکند…
یک غزل آغاز کن بر صفت حاضران ای رخ تو همچو شمع، خیز درآ در میان نور ده آن شمع را روح…
نزدیک توام مرا مبین دور پهلوی منی مباش مهجور آن کس که بعید شد ز معمار کی گردد کارهاش معمور چشمی که…
سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد زعفران لاله را حکایت کرد چون جدا گشت عاشق از معشوق نیمهای خنده بود و نیمی…
ساقی این جا هست ای مولا؟ بلی ره دهد ما را بر آن بالا؟ بلی پیش آن لبهای آریگوی او بنده گردد…