
چند بوسه وظیفه تعیین کن
به شکرخندهایم شیرین کن
چند بوسه وظیفه تعیین کن
به شکرخندهایم شیرین کن
آن دلت را خدای نرم کناد
این دعای خوش است آمین کن
مگر این را به خواب خواهم دید
من بخسبم کنار بالین کن
ای فسون اجل فراق لبت
رو فسون مسیح آیین کن
عرصه چرخ بیتو تنگ آمد
هین براق وصال را زین کن
حسن داری وفاست لایق حسن
حسن را با وفا تو کابین کن
چون بمیرند رحم خواهی کرد
آنچ آخر کنی تو پیشین کن
حاجیان ماندهاند از ره حج
داروی اشتران گرگین کن
تا به کعبه وصال تو برسند
چاره آب و زاد و خرجین کن
ای دو چشم جهان به تو روشن
این جهان را تو آن جهان بین کن
از تجلی آفتاب رخت
چشم و دل را چو طور سینین کن
بس کنم شد ز حد گستاخی
من کی باشم که گویمت این کن
گر نبود این سخن ز من لایق
آنچ آن لایق است تلقین کن
شمس تبریز بر افق بخرام
گو شمال هلال و پروین کن
ای صید رخ تو شیر و آهو پنهان ز کجا شود چنان رو چندانک توانیش تو میپوش میبند نقاب توی بر تو…
خواجه غلط کردهای در روشِ یار من صد چو تو هم گم شود در من و در کار من نبود هر گردنی…
به حق روی تو که من چنین رویی ندیدستم چه مانی تو بدان صورت که از مردم شنیدستم چنین باغی در این…
عمر که بیعشق رفت، هیچ حسابش مگیر آب حیاتست عشق، در دل و جانش پذیر هرکه جز این عاشقان، ماهیِ بیآب دان…
گفتهای من یار دیگر می کنم بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم پس تو خود این گو که از تیغ…
نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند وز سوختگان ره گرمی و طلب بیند گر سجده کنان آید در امن و…
نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد گریههای جمله عالم در وصالش خنده شد یاد آن کس کن که…
دل و جان را طربگاه و مقام او شراب خم بیچون را قوام او همه عالم دهان خشکند و تشنه غذای جمله…