
چشم بگشا جانها بین از بدن بگریخته
جان قفس را درشکسته دل ز تن بگریخته
چشم بگشا جانها بین از بدن بگریخته
جان قفس را درشکسته دل ز تن بگریخته
صد هزاران عقلها بین جانها پرداخته
صد هزاران خویشتن بیخویشتن بگریخته
گر گریزد صد هزاران جان و دل من فارغم
چون درآمد مست و خندان آن ز من بگریخته
صد هزاران تشنه ز استسقا بگفته ترک جان
صد هزاران بلبل آن سو از چمن بگریخته
من آن نیم که بگویم حدیث نعمت او که مست و بیخودم از چاشنی محنت او اگر چو چنگ بزارم از او…
سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری وصف قلندرست و قلندر از او بری گویی قلندرم من و این دل پذیر نیست زیرا…
بوی دلدار ما نمیآید طوطی این جا شکر نمیخاید هر مقامی که رنگ آن گل نیست بلبل جانها بنسراید خوش برآییم دوست…
پنج در چه فایده چون هجر را شش تو کند خون بدان شد دل که طالب خون دل را بو کند چنگ…
تا به شب ای عارف شیرین نوا آن مایی آن مایی آن ما تا به شب امروز ما را عشرتست الصلا ای…
اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا بدانک سد عظیم است در روش ناموس…
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد در این…
سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد از گل و زعفران حکایت کرد چون جدا گشت عاشق از معشوق برد معشوق ناز و…