
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن
عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن
عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن
مگر گم شد سر رشته چه شد آن حال بگذشته
که پوشیده نمیماند در آن حالت سر سوزن
خنک آن دم که فراش فرشنا اندر این مسجد
در این قندیل دل ریزد ز زیتون خدا روغن
دلا در بوته آتش درآ مردانه بنشین خوش
که از تأثیر این آتش چنان آیینه شد آهن
چو ابراهیم در آذر درآمد همچو نقد زر
برویید از رخ آتش سمن زار و گل و سوسن
اگر دل را از این غوغا نیاری اندر این سودا
چه خواهی کرد این دل را بیا بنشین بگو با من
اگر در حلقه مردان نمیآیی ز نامردی
چو حلقه بر در مردان برون می باش و در می زن
چو پیغامبر بگفت الصوم جنه پس بگیر آن را
به پیش نفس تیرانداز زنهار این سپر مفکن
سپر باید در این خشکی چو در دریا رسی آنگه
چو ماهی بر تنت روید به دفع تیر او جوشن
سبکتری تو از آن دم که میرسد ز صبا ز دم زدن نشود سیر و مانده کس جانا ز دم زدن کی…
امشب پریان را من تا روز به دلداری در خوردن و شب گردی خواهم که کنم یاری من شیوه پریان را آموختهام…
آرایش باغ آمد این روی چه روی است این مستی دماغ آمد این بوی چه بوی است این این خانه جنات است…
آمد خیال خوش که من از گلشن یار آمدم در چشم مست من نگر کز کوی خمار آمدم سرمایه مستی منم هم…
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم وگر به خشم روی صدهزار سال ز من به…
آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من زین سو…
مرا خواندی ز در تو خستی از بام زهی بازی زهی بازی زهی دام از آن بازی که من می دانم و…
امروز تو خوشتری و یا من بی من تو چگونهای و با من نی نی من و تو مگو رها کن فرقی…