
پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری
بی ز وجود وز عدم باز شدم یکی دری
پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری
بی ز وجود وز عدم باز شدم یکی دری
بیمه و سال سالها روح زدهست بالها
نقطه روح لم یزل پاک روی قلندری
آتش عشق لامکان سوخته پاک جسم و جان
گوهر فقر در میان بر مثل سمندری
خود خورد و فزون شود آنک ز خود برون شود
سیمبری که خون شود از بر خود خورد بری
کوره دل درآ ببین زان سوی کافری و دین
زر شده جان عاشقان عشق دکان زرگری
چهره فقر را فدا فقر منزه از ردا
کز رخ فقر نور شد جمله ز عرش تا ثری
مست ز جام شمس دین میکده الست بین
صد تبریز را ضمین از غم آب و آذری
دو چشم آهوانش شیرگیرست کز او بر من روان باران تیرست کمان ابروان و تیر مژگان گواهانند کو بر جان امیرست چو…
مرا گویی چه سانی من چه دانم کدامی وز کیانی من چه دانم مرا گویی چنین سرمست و مخمور ز چه رطل…
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من ای دل مرو در خون من…
الا حریم لیلی، علیکم سلامی ادرتم علینا صفیةالمدام فذا ربیع وصل و نوبة التلاقی و نعمة احاطت جمیعة الانام تداولوا کوسا واسکروا…
اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی وگر شراب نداری چرا خبر نکنی وگر سه چار قدح از مسیح جان خوردی ز…
ز هر چیزی ملول است آن فضولی ملولش کن خدایا از ملولی به قاصد تا بیاشوبد بجنگد بدو گفتم ملولی هست گولی…
ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی چون جولهه حرص در این خانه…
شاخ گلی باغ ز تو سبز و شاد هست حریف تو در این رقص باد باد چو جبریل و تو چون مریمی…