غزل شمارهٔ ۱۴۶۱ – پایی به میان درنه تا عیش ز سر گیرم

پایی به میان درنه تا عیش ز سر گیرم
تو تلخ مشو با من تا تنگ شکر گیرم
بی‌رنگ فرورفتم در عشق تو ای دلبر
برکش تو از این خنبم تا رنگ دگر گیرم
دلتنگتر از میمم چون در طمع و بیمم
من قرص به دو نیمم چون شکل قمر گیرم
ای از رخ شاه جان صد بیذق را سلطان
بر اسب نشین ای جان تا غاشیه برگیرم
وز باد لجاج خود وز غصه نیک و بد
هر چند بدم در خود والله که بتر گیرم
امنی است مرا از تو امنم توی ای مه رو
یا امن دهم زین سو یا راه خطر گیرم
چون سرو خمید از من گلزار چرید از من
ایمان چو رمید از من ترسم که کفر گیرم
تو غمزه غمازی از تیر سپر سازی
چون تیر تو اندازی پس من چه سپر گیرم
زیر و زبر عشقم شمس الحق تبریز است
جان را ز پی عشقش من زیر و زبر گیرم

مولانا molana

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا