غزل شمارهٔ ۱۹۲۷ – وقت آمد توبه را شکستن

مولانا molana

وقت آمد توبه را شکستن

وز دام هزار توبه جستن

دست دل و جان‌ها گشادن

دست غم را ز پس ببستن

معشوقه روح را بدیدن

لعل لب او به بوسه خستن

در آب حیات غسل کردن

در وی تن خویش را بشستن

برخاست قیامت وصالش

تا کی به امید درنشستن

گر بسکلد آن نگار بنگر

صد پیوست است در آن سکستن

مخدومی شمس دین تبریز

ای جان تو رمیده‌ای ز بستن