
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن
همه خوردند و برفتند بقای ما باد
که دل و جان زمانیم و سپهدار زمن
چو توی آب حیاتی کی نماند باقی
چو تو باشی بت زیبا همه گردند شمن
کتب العشق علینا غمرات و محن
و قضی الحجب علینا فتنا بعد فتن
فرج آمد برهیدیم ز تشویش جهان
بپرد جان مجرد به گلستان منن
ناقتی نخ هنا فهو مناخ حسن
فیه ماء و سخاء و رخاء و عطن
یرزقون فرحین بخوریم آن می و نقل
مقعد صدق چو شد منزل عشاق سکن
دامن سیب کشانیم سوی شفتالو
ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن
چو مرا می بدهی هیچ مجو شرط ادب
مست را حد نزند شرع مرا نیز مزن
ادب و بیادبی نیست به دستم چه کنم
چو شتر می کشدم مست شتربان به رسن
بلبل از عشق ز گل بوسه طمع کرد و بگفت
بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن
گفت گل راز من اندرخور طفلان نبود
بچه را ابجد و هوز به و حطی کلمن
گفت گر می ندهی بوسه بده باده عشق
گفت این هم ندهم باش حزین جفت حزن
گفت من نیز تو را بر دف و بربط بزنم
تنن تن تننن تن تننن تن تننن
گفت شب طشت مزن که همه بیدار شوند
که مگر ماه گرفتهست مجو شور و فتن
طشت اگر من نزنم فتنه چو نه ماهه شدهست
فتنهها زاید ناچار شب آبستن
برگ می لرزد بر شاخ و دلم می لرزد
لرزه برگ ز باد و دلم از خوب ختن
تاب رخسار گل و لاله خبر می دهدم
که چراغی است نهان گشته در این زیر لگن
جهد کن تا لگن جهل ز دل برداری
تا که از مشرق جان صبح برآید روشن
شمس تبریز طلوعی کن از مشرق روح
که چو خورشید تو جانی و جهان جمله بدن
خواجه چرا کردهای روی تو بر ما تُرُش زین شکرستان برو! هست کس این جا تُرُش در شکرستانِ دل قند بود هم…
بیا که دانه لطیفست رو ز دام مترس قمارخانه درآ و ز ننگ وام مترس بیا بیا که حریفان همه به گوش…
به ساقی درنگر در مست منگر به یوسف درنگر در دست منگر ایا ماهی جان در شست قالب ببین صیاد را در…
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام زان می که در پیمانهها اندرنگنجد خوردهام مستم ز خمر من لدن رو محتسب…
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان…
دل خون خواره را یک باره بستان ز غم صدپاره شد یک پاره بستان بکن جان مرا امروز چاره وگر نی جان…
من اگر پرغم اگر خندانم عاشق دولت آن سلطانم هوس عشق ملک تاج من است اگرم تاج دهی نستانم رنگ شاخ گل…
بار دیگر عزم رفتن کردهای بار دیگر دل چو آهن کردهای نی چراغ عشرت ما را مکش در چراغ ما تو روغن…