
همتم شد بلند و تدبیرم
جز به پیش تو من نمیمیرم
همتم شد بلند و تدبیرم
جز به پیش تو من نمیمیرم
تو دهانم گرفتهای که خموش
تو دهان گیر و من جهان گیرم
زان ز عالم ربودهام حلقه
که به دست توست زنجیرم
پیر ما را ز سر جوان کردهست
لاجرم هم جوان و هم پیرم
چون گشاد من از کمان تو است
راست رو خصم دوز چون تیرم
با گشادت چه جای تیر و کمان
هر دو را بشکنم بنپذیرم
دیدن غیر تو نفاق بود
من نه مرد نفاق و تزویرم
با من آمیختی چو شکر و شیر
چون شکر در گداز از آن شیرم
طاقتم طاق شد ز جفتی خویش
در میفکن دگر به تأخیرم
درد تأخیر چون برآرد دود
بر رَود تا اثیر تأثیرم
ای گل تو را اگر چه که رخسار نازکست رخ بر رخش مدار که آن یار نازکست در دل مدار نیز که…
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را؟ خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را…
آن کس که ز جان خود نترسد از کشتن نیک و بد نترسد وان کس که بدید حسن یوسف از حاسد و…
لولیکان تویم در بگشا ای صنم لولیکان را دمی بار ده ای محتشم ای تو امان جهان ای تو جهان را چو…
هیچ خمری بیخماری دیدهای هیچ گل بیزخم خاری دیدهای در گلستان جهان آب و گل بی خزانی نوبهاری دیدهای چونک غم پیش…
مطربا اسرار ما را بازگو قصههای جان فزا را بازگو ما دهان بربستهایم امروز از او تو حدیث دلگشا را بازگو من…
دلا گر مرا تو ببینی ندانی به جان آتشینم به رخ زعفرانی دل از دل بکندم که تا دل تو باشی ز…
ما نعره به شب زنیم و خاموش تا درنرود درون هر گوش تا بو نبرد دماغ هر خام بر دیگ وفا نهیم…