
هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه
که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه
هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه
که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه
بجز از دست فلانی مستان باده که آن می
برهاند دل و جان را ز فسون و ز فسانه
بخورد عشق جهان را چو عصا از کف موسی
به زبانی که بسوزد همه را همچو زبانه
نه سماع است نه بازی که کمندی است الهی
منگر سست به نخوت تو در این بیت و ترانه
نبود هیچ غری را غم دلاله و شاهد
نبود هیچ کلی را غم شانه گر و شانه
به دهان تو چنین تیغ نهادهست نهنده
مثل کارد که گیرد بر تیغی به دهانه
که خیالات سفیهان همه دربان الهند
نگذارند سگان را سوی درگاه و ستانه
نگذارند غران را که درآیند به لشکر
که بخندد لب دشمن ز کر و فر زنانه
چو ندیدهست نشانه نبود اسپر و تیرش
چو نخوردهست دوگانه نبود مرد یگانه
اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی ولی پرسعادت…
ایا یاری که در تو ناپدیدم تو را شکل عجب در خواب دیدم چو خاتونان مصر از عشق یوسف ترنج و دست…
یا رب توبه چرا شکستم وز لقمه دهان چرا نبستم گر وسوسه کرد گرد پیچم در پیچش او چرا نشستم آخر دیدم…
عاشقی بر من پریشانت کنم نیکو شنو کم عمارت کن که ویرانت کنم نیکو شنو گر دو صد خانه کنی زنبوروار و…
در این خانه کژی ای دل گهی راست برون رو هی که خانه خانه ماست چو بادی تو گهی گرم و گهی…
من پیش از این میخواستم گفتار خود را مشتری و اکنون همیخواهم ز تو کز گفت خویشم واخری بتها تراشیدم بسی بهر…
خواهم که روم زین جا پایم بگرفتهستی دل را بربودهستی در دل بنشستهستی سر سخرهٔ سودا شد دل بیسر و بیپا شد زان…
روز ار دو هزار بار میآیی هر بار چو جان به کار میآیی از بهر حیات و زنده کردن تو در عالم…