
هست عاقل هر زمانی در غم پیدا شدن
هست عاشق هر زمانی بیخود و شیدا شدن
هست عاقل هر زمانی در غم پیدا شدن
هست عاشق هر زمانی بیخود و شیدا شدن
عاقلان از غرقه گشتن بر گریز و بر حذر
عاشقان را کار و پیشه غرقه دریا شدن
عاقلان را راحت از راحت رسانیدن بود
عاشقان را ننگ باشد بند راحتها شدن
عاشق اندر حلقه باشد از همه تنها چنانک
زیت را و آب را در یک محل تنها شدن
و آنک باشد در نصیحت دادن عشاق عشق
نیست او را حاصلی جز سخره سودا شدن
عشق بوی مشک دارد زان سبب رسوا بود
مشک را کی چاره باشد از چنین رسوا شدن
عشق باشد چون درخت و عاشقان سایه درخت
سایه گرچه دور افتد بایدش آن جا شدن
بر مقام عقل باید پیر گشتن طفل را
در مقام عشق بینی پیر را برنا شدن
شمس تبریزی به عشقت هر کی او پستی گزید
همچو عشق تو بود در رفعت و بالا شدن
ماهِ درست را ببین کاو بشکست خواب ما تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما خواب ببر ز چشم ما چون…
با چرخ گردان تیره هوایی دارد همیشه قصد جدایی هذا محمد قتلی تغمد انا معود حمد الجفایی هذا حبیبی هذا طبیبی هذا…
ای دهان آلوده جانی از کجا می خوردهای و آن طرف کاین باده بودت از کجا ره بردهای با کدامین چشم تو…
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی…
هر کآتش من دارد او خرقه ز من دارد زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد نفس ار چه که زاهد شد…
در عشق کجا باشد مانند تو عشقینی شاهان ز هوای تو در خرقه دلقینی بر خوان تو استاده هر گوشه سلیمانی وز…
نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی تا صورت خاکی را در چرخ درآوردی ای آب چه میشویی وی باد چه میجویی…
عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن تا چهها در می دمد این عشق در سرنای تن هست این سر…