
هزار جان مقدس فدای سلطانی
که دست کفر برو برنبست پالانی
هزار جان مقدس فدای سلطانی
که دست کفر برو برنبست پالانی
ببرد او به سلامت میان چندین باد
به ظلمت لحد خود چراغ ایمانی
نگین عشق کاسیر ویند دیو و پری
ز دیو تن کی ستاند مگر سلیمانی
کی برشکافت زره بر تن چنین کافر
به غیر شیر حق و ذوالفقار برانی
برای قاعده نی غم به پیش تابوتش
دریده صورت خیرات او گریبانی
خنک کس که دود پیش و پیشکش ببرد
چو بوهریره در انبان عقیق و مرجانی
ز خانه جانب گور و ز گور جانب دوست
لفافه را طربی و جنازه را جانی
به حسن تو نباشد یار دیگر درآ ای ماه خوبان بار دیگر مرا غیر تماشای جمالت مبادا در دو عالم کار دیگر…
مخسب ای یار مهمان دار امشب که تو روحی و ما بیمار امشب برون کن خواب را از چشم اسرار که تا…
ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی نهاده جام چو خورشید بر کف دستی ز نوبهار رخش این جهان گلستانی به پیش قامت…
امروز گزافی ده آن باده نابی را برهم زن و درهم زن این چرخِ شَتابی را گیرم قدحِ غیبی از دیده نهان…
عمرک یا واحدا فی درجات الکمال قد نزل الهم بی یا سندی قم تعال چند از این قیل و قال عشق پرست…
چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات به هر که قدر تو دانست میدهند برات هلالوار ز راه دراز میآیند برای…
لعل لبش داد کنون مر مرا آنچ تو را لعل کند مر مرا گلبن خندان به دل و جان بگفت برگ منت…
لاله ستانست از عکس تو هر شورهای عکس لبت شهد ساخت تلخی هر غورهای مصحف عشق تو را دوش بخواندم به خواب…