
هر کی ز حور پرسدت، رخ بنما که همچنین
هر کی ز ماه گویدت، بام برآ که همچنین
هر کی ز حور پرسدت، رخ بنما که همچنین
هر کی ز ماه گویدت، بام برآ که همچنین
هر کی پری طلب کند، چهرهٔ خود بدو نما
هر کی ز مُشک دم زند، زلف گشا که همچنین
هر کی بگویدت «ز مه، ابر چگونه وا شود؟»
باز گشا، گره گره، بند قبا که همچنین
گر ز مسیح پرسدت «مرده چگونه زنده کرد؟»
بوسه بده به پیش او، بر لب ما که همچنین
هر کی بگویدت «بگو، کشته عشق چون بود؟»
عرضه بده به پیش او، جان مرا که همچنین
هر کی ز روی مرحمت، از قد من بپرسدت
ابروی خویش عرضه ده، گشته دو تا، که همچنین
جان ز بدن جدا شود، باز درآید اندرون
هین بنما به منکران، خانه درآ، که همچنین
هر طرفی که بشنوی، نالهٔ عاشقانهای
قصهٔ ماست آن همه، حق خدا که همچنین
خانهٔ هر فرشتهام، سینه کبود گشتهام
چشم برآر و خوش نگر، سوی سما که همچنین
سِرِ وصالِ دوست را، جز به صبا نگفتهام
تا به صفای سِرِ خود، گفت صبا که همچنین
کوری آنک گوید او، «بنده به حق کجا رسد؟»
در کف هر یکی بنِه، شمع صفا که همچنین
گفتم «بوی یوسفی، شهر به شهر کی رود؟»
بوی حق از جهان هو، داد هوا که همچنین
گفتم «بوی یوسفی، چشم چگونه وا دهد؟»
چشم مرا نسیم تو، داد ضیا که همچنین
از تبریز، شمس دین، بوک مگر کَرَم کُند
وز سَرِ لطف برزند، سَر ز وفا که همچنین
هزار بار کشیدهست عشقِ کافرخو شبم ز بام به حجره، ز حجره تا سر کو شب آن چنان به گاه آمده که…
به جان تو که بگویی وطن کجا داری که سخت فتنه عقلی و خصم هشیاری چو خارپشت سر اندرکشید عقل امروز که…
بنشستهام من بر درت تا بوک برجوشد وفا باشد که بگشایی دری، گویی که برخیز اندرآ غرقست جانم بر درت، در بوی…
از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار چون نگیرم خویش را من هر شبی اندر کنار دوش باغ عشق بودم…
ای صبا حالی ز خد و خال شمس الدین بیار عنبر و مشک ختن از چین به قسطنطین بیار گر سلامی از…
مگر تو یوسفان را دلستانی مگر تو رشک ماه آسمانی مها از بس عزیزی و لطیفی غریب این جهان و آن جهانی…
چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد برای ماه…
گر ساعتی ببری ز اندیشهها چه باشد غوطی خوری چو ماهی در بحر ما چه باشد ز اندیشهها نخسپی ز اصحاب کهف…