
هر چه کنی تو کرده من دان
هر چه کند تن کرده بود جان
هر چه کنی تو کرده من دان
هر چه کند تن کرده بود جان
چشم منی تو گوش منی تو
این دو بگفتم باقی میدان
گر به جهان آن گنج نبودی
بهر چه بودی خانه ویران
گنج طلب کن ای پدر من
دست بجنبان دست بجنبان
بوی خوش او رهبر ما شد
تا گل و ریحان تا گل و ریحان
ذره به ذره مشتریندت
گوهر خود را هین مده ارزان
موش درآید گربه درآید
گر بگشایی تو سر انبان
عشق چو باشد کم نشود جان
دور مبادا سایه جانان
باقی این را هم تو بگویی
ای مه مه رو زهره تابان
ساقی ز پی عشق روان است روانم لیکن ز ملولی تو کند است زبانم می پرم چون تیر سوی عشرت و نوشت…
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم که بر آن کس که نه عاشق به جز انکار ندارم دل غیر…
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم هم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستم صد گونه خلل دارم ای کاش…
بیا ای غم که تو بس باوفایی که ابر قطرههای اشکهایی زنی درویش آمد سوی عباس که تعلیمم بده نوعی گدایی در…
هر چه دلبر کرد ناخوش چون بود هر چه کشت افزاست آتش چون بود نقشهایی که نگارد آن نگار عقل آن را…
چرا کوشد مسلمان در مسلمان را فریبیدن بسی صنعت نمیباید پریشان را فریبیدن بدریدی همه هامون ز نقش لیلی و مجنون ولی…
ساقی تو شراب لامکان را آن نام و نشان بینشان را بفزا که فزایش روانی سرمست و روانه کن روان را یک…
نه فلک مر عاشقان را بنده باد دولت این عاشقان پاینده باد بوستان عاشقان سرسبز باد آفتاب عاشقان تابنده باد تا قیامت…