
چونک بهارم تو شهی باغ توام شاخ ترم
چونک توی میر مرا در بر خود گیر مرا
خاک تو بادا کلهم دست تو بادا کمرم
چونک تو دست شفقت بر سر ما داشتهای
نیست عجب گر ز شرف بگذرد از چرخ سرم
صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید نیم شبی ناگهان صبح قیامت دمید واسطهها را برید دید به خود خویش را آنچ زبانی…
یوسف آخرزمان خرامان شد شکر و شهد مصر ارزان شد لعل عرشی تو چو رو بنمود تن کی باشد که سنگها جان…
بیا که ساقی عشق شرابباره رسید خبر ببر بر بیچارگان که چاره رسید امیر عشق رسید و شرابخانه گشاد شراب همچو عقیقش…
به جان جمله مستان که مستم بگیر ای دلبر عیار دستم به جان جمله جانبازان که جانم به جان رستگارانش که رستم…
گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد گیرم که بپوشد رو بو را چه دوا دارد گر نیز بپوشد رو ور نیز…
پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار آید خورشیدوار ذره شود بیقرار کان…
جان و جهان! دوش کجا بودهای؟ نی غلطم، در دل ما بودهای دوش ز هجر تو جفا دیدهام ای که تو سلطان…
بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی به مراد دل رسیدم به جهان بیمرادی تو بپرس چون درآمد که برون…