
هذا طبیبی، عند الدوآء
هذا حبیبی، عند الوء
هذا طبیبی، عند الدوآء
هذا حبیبی، عند الوء
هذا لباسی، هذا کناسی
هذا شرابی، هذا غذایی
هذا انیسی، عندالفراق
هذا خلاصی، عند البء
قالوا تسلی، حاشا و کلا
قلبی مقیم، وسط الوفء
این کان احمد، قلبی تعمد
روحی فداه، عند الفنء
ان کان شاکی، یبغی هلاکی
سمعا و طاعه ذا مشتهایی
هذا سلحدار، لایدخل الدار
الا بدینار، عند الابء
مونی حیاتی، حصدی نباتی
حبسی نجاتی، مقتی بقایی
یا من یلمنی، مالک و مالی
صبری محال فی الاتقء
روحی مصیب، قلبی مصاف
صبری مذاب، فی حرنایی
انا نسینا، ما قد لقینا
لما راینا، بدر الضیء
یا ذوفنونی، ابصر جنونی
فوقالظنون، خرق الحیاء
امروز دلبر یکبار دیگر
آمد که گیرد مرغ هوایی
گر او پذیرد، ده ده بگیرد
لیکن بخیل است، در رخنمایی
بر گرد دلبر، پانصد کبوتر
پر میفشانند، بهر گوایی
ای نیم مرده، پران شو اینجا
کاینجا نماند، بیاشتهایی
مستان کم زن، رستند از تن
دزدم گلیمی، من از کسایی
خوشی آخر بگو ای یار چونی از این ایام ناهموار چونی به روز و شب مرا اندیشه توست کز این روز و…
گفتی که زیان کنی زیان گیر گفتی که تو ملحدی چنان گیر گفتی که تو روبهی نهای شیر ما را سقط همه…
بس جهد می کردم که من آیینه نیکی شوم تو حکم می کردی که من خمخانه سیکی شوم خمخانه خاصان شدم دریای…
وقتی خوش است ما را، لابد نبید باید وقتی چنین به جانی جامی خرید باید ما را نبید و باده از خم…
امروز سماع است و مدام است و سقایی گردان شده بر جمع قدحهای عطایی فرمان سقی الله رسیدهست بنوشید ای تن همه…
سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری که گریزید ز خود در چمن بیخبری رو به دل کردم و گفتم که زهی…
هر دم سلام آرد کاین نامه از فلانست گویی سلام و کاغذ در شهر ما گرانست زین مرگ هیچ کوسه ارزان نبرد…
امروز جنون نو رسیدهست زنجیر هزار دل کشیدهست امروز ز کندهای ابلوج پهلوی جوالها دریدهست باز آن بدوی به هجدهای قلب آن…