
در فروبند و همان گنده کسان را میگای
کار بوزینه نبودهست فن نجاری
دعوی یافه مکن یافه مگو ژاژ مخای
عاشقی را تو کیی عشق چه درخورد توست
شرم دار ای سگ زن روسبی آخر ز خدای
تو گواه باش خواجه که ز توبه توبه کردم بشکست جام توبه چو شراب عشق خوردم به جمال بینظیرت به شراب شیرگیرت…
هر شب که بود قاعده سفره نهادن ما را ز خیال تو بود روزه گشادن ای لطف تو را قاعده بر روزه…
ای دم به دم مصور جان از درون تن نزدیکتر ز فکرت این نکتهها به من ز آینده و گذشته چرا یاد…
عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند زیرکان از پی سرمایه به بازار شدند عاشقان را چو همه پیشه و بازار…
چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون خرابات قدیم است آن و تو نو آمده اکنون نباشد مرغ خودبین…
چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی چون قضای آسمانی توبهها را بشکنی منگر اندر شور و بدمستی من…
ز جام ساقی باقی چو خوردهای تو دلا که لحظه لحظه برآری ز عربده عللا مگر ز زهره شنیدی دلا به وقت…
آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک شنگینک و منگینک سربسته به زرینک چون منکر مرگست او گوید که اجل…