
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صَفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم
مرا چو زندگی از یاد روی چون مه توست همیشه سجده گهم آستان خرگه توست به هر شبی کشدم تا به روز…
شبی که دررسد از عشق پیک بیداری بگیرد از سر عشاق خواب بیزاری ستاره سجده کند ماه و زهره حال آرد رها…
دلا رو رو همان خون شو که بودی بدان صحرا و هامون شو که بودی در این خاکستر هستی چو غلطی در…
بار دیگر یار ما هنباز کرد اندک اندک خوی از ما باز کرد مکرهای دشمنان در گوش کرد چشم خود بر یار…
می رسد بوی جگر از دو لبم می برآید دودها از یاربم می بنالد آسمان از آه من جان سپردن هر دمی…
آتش عشق تو قلاووز شد دوش دلم سوی دل افروز شد چون به سخن داشت مرا دوش یار چون به دم گرم…
نی دیده هر دلی را دیدار مینماید نی هر خسیس را شه رخسار مینماید الا حقیر ما را الا خسیس ما را…
اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد نشاط و عیش به باغ بقا توانی کرد اگر به آب ریاضت برآوری غسلی…