
نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی
تا صورت خاکی را در چرخ درآوردی
نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی
تا صورت خاکی را در چرخ درآوردی
ای آب چه میشویی وی باد چه میجویی
ای رعد چه می غری وی چرخ چه میگردی
ای عشق چه میخندی وی عقل چه میبندی
وی صبر چه خرسندی وی چهره چرا زردی
سر را چه محل باشد در راه وفاداری
جان خود چه قدر باشد در دین جوانمردی
کامل صفت آن باشد کو صید فنا باشد
یک موی نمیگنجد در دایره فردی
گه غصه و گه شادی دور است ز آزادی
ای سرد کسی کو ماند در گرمی و در سردی
کو تابش پیشانی گر ماه مرا دیدی
کو شعشعه مستی گر باده جان خوردی
زین کیسه و زان کاسه نگرفت تو را تاسه
آخر نه خر کوری بر گرد چه میگردی
با سینه ناشسته چه سود ز رو شستن
کز حرص چو جارویی پیوسته در این گردی
هر روز من آدینه وین خطبه من دایم
وین منبر من عالی مقصوره من مردی
چون پایه این منبر خالی شود از مردم
ارواح و ملک از حق آرند ره آوردی
رو ترش کن که همه روترشانند این جا کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا لنگ رو چونک در این…
آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست خضر وقت تو عشق است که صوفی…
هله هشدار که با بیخبران نستیزی پیش مستان چنان رطل گران نستیزی گر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانی چون کشندت…
زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی کرته شام را ز مه نقش و طراز میکنی روز و شب و نتایج این حبشی…
ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو که خطا بود از این رو و صواب است از…
چون خانه روی ز خانه ما با آتش و با زبانه ما با رستم زال تا نگویی از رخش و ز تازیانه…
چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا گر لب فروبندم…
ما مینرویم ای جان زین خانه دگر جایی یا رب چه خوش است این جا هر لحظه تماشایی هر گوشه یکی باغی…