غزل شمارهٔ ۱۸۹۶ – نشاید از تو چندین جور کردن

مولانا molana

نشاید از تو چندین جور کردن

نشاید خون مظلومان به گردن

مرا بهر تو باید زندگانی

وگر نی سهل دارم جان سپردن

از آن روزی که نام تو شنیدم

شدم عاجز من از شب‌ها شمردن

روا باشد که از چون تو کریمی

نصیب من بود افسوس خوردن

خداوندا از آن خوشتر چه باشد

بدیدن روی تو پیش تو مردن

مثال شمع شد خونم در آتش

ز دل جوشیدن و بر رخ فسردن

در این زندان مرا کند است دندان

از این صبر و از این دندان فشردن

از این خانه شدم من سیر وقت است

به بام آسمان‌ها رخت بردن