
ندا آمد به جان از چرخ پروین
که بالا رو چو دردی پست منشین
ندا آمد به جان از چرخ پروین
که بالا رو چو دردی پست منشین
کسی اندر سفر چندین نماند
جدا از شهر و از یاران پیشین
ندای ارجعی آخر شنیدی
از آن سلطان و شاهنشاه شیرین
در این ویرانه جغدانند ساکن
چه مسکن ساختی ای باز مسکین
چه آساید به هر پهلو که گردد
کسی کز خار سازد او نهالین
چه پیوندی کند صراف و قلاب
چه نسبت زاغ را با باز و شاهین
چه آرایی به گچ ویرانهای را
که بالا نقش دارد زیر سجین
چرا جان را نیارایی به حکمت
که ارزد هر دمش صد چین و ماچین
نه آن حکمت که مایه گفت و گوی است
از آن حکمت که گردد جان خدابین
تو گوهر شو که خواهند و نخواهند
نشانندت همه بر تاج زرین
رها کن پس روی چون پای کژمژ
الف می باش فرد و راست بنشین
چو معنی اسب آمد حرف چون زین
بگو تا کی کشی بیاسب این زین
کلوخ انداز کن در عشق مردان
تو هم مردی ولی مرد کلوخین
عروسی کلوخی با کلوخی
کلوخ آرد نثار و سنگ کابین
به گورستان به زیر خشت بنگر
که نشناسی تو سارانشان ز پایین
خدایا دررسان جان را به جانها
بدان راهی که رفتند آل یاسین
دعای ما و ایشان را درآمیز
چنان کز ما دعای و از تو آمین
عنایت آن چنان فرما که باشد
ز ما احسان اندک وز تو تحسین
ز شهوانی به عقلانی رسانمان
بر اوج فوق بر زین لوح زیرین
دیدی که چه کرد آن یگانه برساخت پریر یک بهانه ما را و تو را کجا فرستاد او ماند و دو سه…
روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو عشوه دهد دشمن من عشوه او…
به حسن تو نباشد یار دیگر درآ ای ماه خوبان بار دیگر مرا غیر تماشای جمالت مبادا در دو عالم کار دیگر…
از مه من مست دو صد مشتری غمزه او سحر دو صد سامری هر نفسی شعله زند دین از او سوز نهد…
چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود دیر به خانه وارسد منزل دور میرود در عوض بت گزین کژدم و مار همنشین…
در دل و جان خانه کردی عاقبت هر دو را دیوانه کردی عاقبت آمدی کآتش در این عالم زنی وانگشتی تا نکردی…
اسفا لقلبی یوما هجرالحبیب داری و تحرقت ضلوعی و جوانحی بناری و سعادة لیوم نظرالسعود فینا نزل السهیل سهلا و اقام فی…
امروز در این شهر نفیر است و فغانی از جادوی چشم یکی شعبده خوانی در شهر به هر گوشه یکی حلقه به…