غزل شمارهٔ ۲۹۱۴ – ناگهان اندر دویدم پیش وی

مولانا molana

ناگهان اندر دویدم پیش وی
بانگ برزد مست عشق او که هی
هیچ می‌دانی چه خون ریز است او؟
چون توی را زهره کی بوده‌ست کی؟
شکران در عشق او بگداختند
سربریده ناله کن مانند نی
پاک کن رگ‌های خود در عشق او
تا نبرد تیغ او پایت ز پی
بر گلستانش گدازان شو چو برف
تا برآرد صد بهار از ماه دی
یا درآ و نرم نرمک مرده شو
تا تو را گویند ای قیوم حی
حبس کن مر شیره را در خنب حق
تا بجوشد وارهد از نیک و بی
شمس تبریزی بیا در من نگر
تا ببینی مر مرا معدوم شی

مولانا molana

مطالعه بیشتر