
ناله بلبل بهار کنیم
تا بدان بلبلان شکار کنیم
ناله بلبل بهار کنیم
تا بدان بلبلان شکار کنیم
کار او ناز و کار ما لابه است
گر ننالیم پس چه کار کنیم
در گلستان رویم و گل چینیم
بر سر عاشقان نثار کنیم
اندرآییم مست در بازار
همه را مست و بیقرار کنیم
سیم با یار خوش عذار خوریم
خدمت چشم پرخمار کنیم
کس نداند خدای داند و بس
عیشهایی که با نگار کنیم
تو اگر رازدار ما باشی
راز را با تو آشکار کنیم
می گریزند خلق از تاتار
خدمت خالق تبار کنیم
بار کردند اشتران بگریز
رختمان نیست ما چه بار کنیم
خلق خیزان کنند و ما بر بام
اشتر مردمان شمار کنیم
تا با تو قرین شدهست جانم هر جا که روم به گلستانم تا صورت تو قرین دل شد بر خاک نیم بر…
گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری تشنیع زنان بودم بر عهد وفاداری غماز غمت گفتا در خانه بجوی آخر…
ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی چون جولهه حرص در این خانه…
اگر حوا بدانستی ز رنگت سترون ساختی خود را ز ننگت سیاهی جانت ار محسوس گشتی همه عالم شدی زنگی ز زنگت…
من این ایوان نه تو را نمیدانم نمیدانم من این نقاش جادو را نمیدانم نمیدانم مرا گوید مرو هر سو تو استادی…
کسی کز غمزهای صد عقل بندد گر او بر ما نخندد پس که خندد اگر تسخر کند بر چرخ و خورشید بود…
مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد یکی پیمانهای دارم که…
جانا تو بگو رمزی از آتش همراهی من دم نزنم زیرا دم مینزند ماهی بر خیمه این گردون تو دوش قنق بودی…