غزل شماره ۱۹۳۹ می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان

مولانا molana

می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان

سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان

ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا

تا روان دیدی روان گشته روان عاشقان

اشتران سربریده پای بالا می نهند

اشتر باسر مجو در کاروان عاشقان

آن جنازه برپریدی گر نگفتی غیرتش

بی نشان رو بی‌نشان رو بی‌نشان عاشقان

چون به گورستان درآید استخوان عاشقی

صد نواله پیچد از وی میرخوان عاشقان

ذره ذره دف زدی و کف زدی در عرس او

گر روا بودی شدن پیدا نهان عاشقان

چون تن عاشق درآید همچو گنجی در زمین

صد دریچه برگشاید آسمان عاشقان

در کفن پیچید بینید ای عزیزان کوه قاف

چشم بند است این عجب یا امتحان عاشقان

خرمن گل بود و شد از مرگ شاخ زعفران

صد گلستان بیش ارزد زعفران عاشقان

ای رسول غیرت مردان دهانم را مگیر

تا دو سه نکته بگویم از زبان عاشقان

مولانا molana

مطالعه بیشتر