
می بده ای ساقی آخرزمان
ای ربوده عقلهای مردمان
می بده ای ساقی آخرزمان
ای ربوده عقلهای مردمان
خاکیان زین باده بر گردون زدند
ای می تو نردبان آسمان
بشکن از باده در زندان غم
وارهان جان را ز زندان غمان
تن به سان ریسمان بگداخته
جان معلق میزند بر ریسمان
ترک ساقی گشت در ده کس نماند
گرگ ماند و گوسفند و ترکمان
چون رسید این جا گمانم مست شد
دل گرفته خوش بغلهای گمان
این چه کژطبعی بود که صد هزاران غم خوریم جمع مستان را بخوان تا بادهها با هم خوریم بادهای کابرار را دادند…
طارت حیلی و زال حیلی اصبحت مکابدا لویلی قد اظلم بالجوی نهاری کیف اخبرکم انا بلیلی ما املاء عصتی و وجدی ما…
گفتم که ای جان خود جان چه باشد ای درد و درمان درمان چه باشد خواهم که سازم صد جان و دل…
ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود به نقد خاک شوم بنگرم چه خواهد بود به نقد خاک شدن کار…
به غم فرونروم باز سوی یار روم در آن بهشت و گلستان و سبزه زار روم ز برگ ریز خزان فراق سیر…
خدایا رحمت خود را به من ده دریدی پیرهن تو پیرهن ده مرا صفرای تو سرگشته کردهست ز لطف خود مرا صفراشکن…
برون کن سر که جان سرخوشانی فروکن سر ز بام بینشانی به هر دم رخت مشتاقان خود را بدان سو کش که…
همچو گل سرخ برو دست دست همچو میی خلق ز تو مست مست بازوی تو قوس خدا یافت یافت تیر تو از…