
میبینمت که عزم جفا میکنی مکن
عزم عتاب و فرقت ما میکنی مکن
میبینمت که عزم جفا میکنی مکن
عزم عتاب و فرقت ما میکنی مکن
در مرغزار غیرت چون شیر خشمگین
در خونم ای دو دیده چرا میکنی مکن
بخت مرا چو کلک نگون میکنی مکن
پشت مرا چو دال دوتا میکنی مکن
ای تو تمام لطف خدا و عطای او
خود را نکال و قهر خدا میکنی مکن
پیوند کردهای کرم و لطف با دلم
پیوند کرده را چه جدا میکنی مکن
آن بیذقی که شاه شدهست از رخ خوشت
بازش به مات غم چه گدا میکنی مکن
آن بندهای که بدر شد از پرتو رخت
چون ماه نو ز غصه دوتا میکنی مکن
گر گبر و مؤمن است چو کشته هوای توست
بر گبر کشته تو چه غزا میکنی مکن
بیهوش شو چو موسی و همچون عصا خموش
مانند طور تو چه صدا میکنی مکن
تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری همه اجزات خموشند ز تو…
صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش مگریز که ز چنبر چرخت…
جان و سر تو ای پسر نیست کسی به پای تو آینه بین به خود نگر کیست دگر ورای تو بوسه بده…
دایم پیش خود نهی آینه را هرآینه ز آنک نظیر نیستت جز که درون آینه در تو کجا رسم تو را همچو…
بیچاره کسی که زر ندارد وز معدن زر خبر ندارد بیچاره دلی که ماند بیتو طوطیست ولی شکر ندارد دارد هنر و…
چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من صید توایم و ملک تو گر صنمیم وگر شمن هر نفس از کرانهای…
عاشقی بر من پریشانت کنم کم عمارت کن که ویرانت کنم گر دو صد خانه کنی زنبوروار چون مگس بیخان و بیمانت…
من پای همیکوبم ای جان و جهان دستی ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی ای مست مکش محشر بازآی…