
من اگر مستم اگر هشیارم
بنده چشم خوش آن یارم
من اگر مستم اگر هشیارم
بنده چشم خوش آن یارم
بیخیال رخ آن جان و جهان
از خود و جان و جهان بیزارم
بنده صورت آنم که از او
روز و شب در گل و در گلزارم
این چنین آینهای می بینم
چشم از این آینه چون بردارم
دم فروبستهام و تن زدهام
دم مده تا علالا برنارم
بت من گفت منم جان بتان
گفتم این است بتا اقرارم
گفت اگر در سر تو شور من است
از تو من یک سر مو نگذارم
منم آن شمع که در آتش خود
هر چه پروانه بود بسپارم
گفتمش هر چه بسوزی تو ز من
دود عشق تو بود آثارم
راست کن لاف مرا با دیده
جز چنان راست نیاید کارم
من ز پرگار شدم وین عجب است
کاندر این دایره چون پرگارم
ساقی آمد که حریفانه بده
گفتم اینک به گرو دستارم
غلطم سر بستان لیک دمی
مددم ده قدری هشیارم
آن جهان پنهان را بنما
کاین جهان را به عدم انگارم
هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد هله پیوسته دل عشق ز تو شادان باد غم پرستی که تو را بیند…
آن دلبر عیار جگرخواره ما کو آن خسرو شیرین شکرپاره ما کو بیصورت او مجلس ما را نمکی نیست آن پرنمک و…
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته هر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته خورشید حمل رویت دریای عسل…
الا میر خوبان هلا تا نرنجی بهانه نگیری و از ما نرنجی توی یار غارم امید تو دارم که سر را نخارم…
چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست سزای…
حکم نو کن که شاه دورانی سکه تازه زن که سلطانی حکم مطلق تو راست در عالم حاکمان قالباند و تو جانی…
مرا یارا چنین بییار مگذار ز من مگذر مرا مگذار مگذار به زنهارت درآمد جان چاکر مرا در هجر بیزنهار مگذار طبیبی…
شنیدم مر مرا لطفت دعا گفت برای بندهٔ خود لطفها گفت چه گویم من مکافات تو ای جان؟ که نیکی تو را…