غزل شمارهٔ ۱۷۰۳ – من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم

مولانا molana

من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم

من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم

از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه

کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم

گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم

هم آه برنیارم از آه خشم کردم

گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر

از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم

ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان

وز کهربای عالم من کاه خشم کردم

ما ذره‌ایم سرکش از چار و پنج و از شش

خود پنج و شش کی باشد ز الله خشم کردم

این را تو برنتابی زیرا برون آبی

گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم