
به من بنگر که داد فتنه دادم
ز من مگریز زیرا درفتادی
بگو الحمدلله درفتادم
عجب چیزی است عشق و من عجبتر
تو گویی عشق را خود من نهادم
بیا گر من منم خونم بریزید
که تا خود من نمردم من نزادم
نگویم سر تو کان غمز باشد
ولی ناگفته بندی برگشادم
خشم مرو خواجه! پشیمان شوی جمع نشین، ورنه پریشان شوی طیره مشو خیره مرو زین چمن ورنه چو جغدان سوی ویران شوی…
به کوی عشق تو من نامدم که بازروم چگونه قبله گذارم چو در نماز روم به جز که کور نخواهد که من…
این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه میشود دزد دلم به هر شبی…
ایا ملتقی العیش کم تبعدی و یا فرقة الحسب کم تعتدی لیالی الفراق! فکم ذاالجوی؟! ربی الوصل! ما حان ان تهتدی؟! و…
به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید حدیث خوبی آن یار دلربا گوید چو باد در سر بید افتد و…
ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده بگذاشته ما را تو و در خود نگریده تو شرم نداری که تو…
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را چو آمد جان جان جان نشاید برد…
یا رب این بوی که امروز به ما میآید ز سراپرده اسرار خدا میآید بوستان را کرمش خلعت نو میپوشد خستگان را…