
مقام ناز نداری برو تو ناز مکن
چو میوه پخته نگشت از درخت بازمکن
مقام ناز نداری برو تو ناز مکن
چو میوه پخته نگشت از درخت بازمکن
به پیش قبله حق همچو بت میا منشین
نماز خود را از خویش بینماز مکن
گهی که پخته شدی از درخت فارغ باش
ز گرم و سرد میندیش و احتراز مکن
چو هیچ خصم نماند برو به بزم نشین
سلاح رزم بینداز و ترک تاز مکن
چو صاف صاف برآمد ز کوره نقده تو
مده به کوره هر کوردل گداز مکن
جمال خود ز اسیران عشق هیچ مپوش
چو باغ لطف خدایی تو در فراز مکن
گویم سخن شکرنباتت یا قصه چشمه حیاتت رخ بر رخ من نهی بگویم کز بهر چه شاه کرد ماتت در خرمنت آتشی…
آن وعده که کردهای مرا کو این جا منم و تو وانما کو با جمله پلاس خوش نباشد آن عهد پلاس را…
ای آسمان که بر سر ما چرخ میزنی در عشق آفتاب تو همخرقه منی والله که عاشقی و بگویم نشان عشق بیرون…
در سفر هوای تو بیخبرم به جان تو نیک مبارک آمدهست این سفرم به جان تو لعل قبا سمر شدی چونک در…
بوسه بده خویش را ای صنم سیمتن ای به خطا تو مجوی خویشتن اندر ختن گر به بر اندرکشی سیمبری چون تو…
می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام گر تو خواهی تا عجب گردی عجایب دان صیام گر تو را…
به کوی دل فرورفتم زمانی همیجستم ز حال دل نشانی که تا چون است احوال دل من که از وی در فغان…
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی وگر…