
مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته
که شرم بادت از آن زلفهای آشفته
مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته
که شرم بادت از آن زلفهای آشفته
از این سپس منم و شب روی و حلقه یار
شب دراز و تب و رازهای ناگفته
برون پرده درند آن بتان و سوزانند
که لطفهای بتان در شب است بنهفته
به خواب کن همه را طاق شو از این جفتان
به سوی طاق و رواقش مرو به شب جفته
بدانک خلوت شب بر مثال دریایی است
به قعر بحر بود درهای ناسفته
رخ چو کعبه نما شاه شمس تبریزی
که باشدت عوض حجهای پذرفته
بر ملک نیست نهان حال دل و نیک و بدش نفس اگر سر بکشد گوش کشان میکشدش جان دل اصل دل و…
آن ماه همیتابد بر چرخ و زمین یا نی خود نیست به جز آن مه این هست چنین یا نی در هر…
الا ای جان جان جان چو میبینی چه میپرسی الا ای کان کان کان چو با مایی چه میترسی ز لا و…
مکن مکن که روا نیست بیگنه کشتن مرو مرو که چراغی و دیده روشن چو برگشادی از لطف خویشتن سر خم دماغ…
چه کارستان که داری اندر این دل چه بتها مینگاری اندر این دل بهار آمد زمان کشت آمد کی داند تا چه…
ز گزاف ریز باده که تو شاه ساقیانی تو نهای ز جنس خلقان تو ز خلق آسمانی دو هزار خنب باده نرسد…
هله زیرک هله زیرک هله زیرک هله زوتر هله کز جنبش ساقی بدود باده به سر بر بدود روح پیاده سر گنجینه…
گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من ای دم تو ندیم من ای رخ تو بهار من هین که خروس بانگ…