مست رسید آن بت بی‌باک من
دردکش و دلخوش و چالاک من
گفت به من بنگر و دلشاد شو
هیچ به خود منگر غمناک من
ز آب و گل این دیده تو پرگل است
پاک کنش در نظر پاک من
دست بزد خرقه من چاک کرد
گفت مزن بخیه بر این چاک من
روی چو بر خاک نهادم بگفت
پاک مکن روی خود از خاک من
ای منت آورده منت می‌برم
ز آنک منم شیر و تو شیشاک من
نفت زدم در تو و می‌سوز خوش
لیک سیه می‌نکند زاک من
مولانا
ای بود تو از کی نی وی ملک تو تا کی نی عشق تو و جان من جز آتش و جز نی…
مولانا
ایا هوای تو در جان‌ها سلام علیک غلام می‌خری ارزان بها سلام علیک ایا کسی که هزاران هزار جان و روان همی‌کشند…
مولانا
عاشقم از عاشقان نگریختم وز مصاف ای پهلوان نگریختم حمله بردم سوی شیران همچو شیر همچو روبه از میان نگریختم قصد بام…
مولانا
این طریق دارهم یا سندی و سیدی اهد الی وصالهم، ذبت من‌التباعد ای که به قصد نیمشب بسته نقاب آمدی آن همه…
مولانا
ای یوسفِ مه‌رویان! ای جاه و جمالت خوش ای خسرو و ای شیرین! ای نقش و خیالت خوش ای چهرهٔ تو مه‌وش، آب…
مولانا
شیردلا صد هزار شیردلی کرده‌ای در کرم از آفتاب نیز سبق برده‌ای چشم ببند و بکن بار دگر رحمتی بشکن سوگند را…
مولانا
هر که بهر تو انتظار کند بخت و اقبال را شکار کند بهر باران چو کشت منتظر است سینه را سبز و…
مولانا
جانا بیار باده و بختم تمام کن عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست دفع کسوف…
نتیش | هوش مصنوعی مجله اینترنتی