غزل شمارهٔ ۶۳۵ – مستان می ما را هم ساقی ما باید

مولانا molana

مستان می ما را هم ساقی ما باید
با آن همه شیرینی گر ترش کند شاید
با آن همه حسن آن مه گر ناز کند گه گه
والله که کلاه از شه بستاند و برباید
پر ده قدحی میرم آخر نه چو کمپیرم
تا شینم و می‌میرم کاین چرخ چه می‌زاید
فرمای تو ساقی را آن شادی باقی را
تا باد نپیماید تا باده بپیماید
صد سر ببرد در دم از محرم و نامحرم
نی غم خورد از ماتم نی دست بیالاید
چون شمع بسوزاند پروانه مسکین را
چون جعد براندازد چون چهره بیاراید
پروانه چو بی‌جان شد جانیش دهد نسیه
وان جان چو آتش را زان رطل بفرماید
رطلی ز می باقی کز غایت راواقی
هر نقش که اندیشی در دل به تو بنماید
ای عشق خداوندی شمس الحق تبریزی
چندانک بیفزایی این باده بیفزاید

مولانا molana

مطالعه بیشتر