
مرغ خانه با هما پروا مکن
پر نداری نیت صحرا مکن
مرغ خانه با هما پروا مکن
پر نداری نیت صحرا مکن
چون سمندر در دل آتش مرو
ور مری، تو خویش را رسوا مکن
درزیا، آهنگری کار تو نیست
تو ندانی فعل، آتشها مکن
اول از آهنگران تعلیم گیر
ور نه بیتعلیم، تو، آن را مکن
چون نهای بحری به بحر اندر مشو
قصد موج و غره دریا مکن
ور کنی پس گوشه کشتی بگیر
دست خود را تو ز کشتی وا مکن
گر بیفتی هم در آن کشتی بیفت
تکیه تو بر پنجه و بر پا مکن
چرخ خواهی؟ صحبت عیسی گزین
ور نه قصد گنبد خضرا مکن
میوه خامی، مقیم شاخ باش
بیمعانی ترک این اسما مکن
شمس تبریزی مقیم حضرت است
تو مقام خویش جز آن جا مکن
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم همچو سایه در طوافم گرد نور آفتاب گه…
گر از غم عشق عار داریم پس ما به جهان چه کار داریم یا رب تو مده قرار ما را گر بیرخ…
بنمود وفا از این جا هرگز نرویم ما از این جا این جا مدد حیات جانست ذوقست دو چشم را از این…
رو بنمودی به تو گر همگی نه جانمی دیده شدی نشان من گر نه که بینشانمی سیمبرا نه من زرم لعل لبا…
ای بکرده رخت عشاقان گرو خون مریز این عاشقان را و مرو بر سر ره تو ز خون آثار بین هر طرف…
ای صوفیان عشق بدرید خرقهها صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا کز یار دور ماند و گرفتار خار شد زین…
گران جانی مکن ای یار برگو از آن زلف و از آن رخسار برگو ز باغ جان دو سه گلدسته بربند حکایتهای…
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش گه…