غزل شمارهٔ ۱۲۹۷ – مدارم یک زمان از کار فارغ

مولانا molana

مدارم یک زمان از کار فارغ
که گردد آدمی غمخوار فارغ
چو فارغ شد غم او را سخره گیرد
مبادا هیچ کس ای یار فارغ
قلندر گرچه فارغ می‌نماید
ولیکن نیست در اسرار فارغ
ز اول می‌کشد او خار بسیار
همه گل گشت و گشت از خار فارغ
چو موری دانه‌ها انبار می‌کرد
سلیمان شد شد از انبار فارغ
چو دریاییست او پرکار و بی‌کار
از او گیرند و او ز ایثار فارغ
قلندر هست در کشتی نشسته
روان در را و از رفتار فارغ
در این حیرت بسی بینی در این راه
ز کشتی و ز دریابار فارغ
به یاد بحر مست از وهم کشتی
نشسته احمقی بسیار فارغ

مولانا molana

مطالعه بیشتر