
ماییم قدیم عشق باره
باقی دگران همه نظاره
ماییم قدیم عشق باره
باقی دگران همه نظاره
نظارگیان ملول گشتند
ماند این دم گرم شعله خواره
چون چرخ حریف آفتابیم
پنهان نشویم چون ستاره
انگشت نما و شهره گشتیم
چون اشتر بر سر مناره
از ما بنماند جز خیالی
و آن نیز برفت پاره پاره
مردان طریق چاره جستند
با هستی خود نبود چاره
در آتش عشق صف کشیدند
چون آهن و مس و سنگ خاره
مردانه تمام غرق گشتند
اندر دریای بیکناره
ای آنک از میانه کران میکنی مکن با ما ز خشم روی گران میکنی مکن دربند سود خویشی و اندر زیان ما…
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم وگر به خشم روی صدهزار سال ز من به…
بنمود وفا از این جا هرگز نرویم ما از این جا این جا مدد حیات جانست ذوقست دو چشم را از این…
ای آن که مر مرا تو به از جان و دیدهای در جان من هر آنچ ندیدم تو دیدهای بگزیدهام ز هجر…
ببسته است پری نهانیی پایم ز بند اوست که من در میان غوغایم ز کوه قافم من که غریب اطرافم به صورتم…
ای دل چون آهنت بوده چو آیینهای آینه با جان من مونس دیرینهای در دل آیینه من در دل من آینه تن…
از دلبر نهانی گر بوی جان بیابی در صد جهان نگنجی گر یک نشان بیابی چون مهر جان پذیری بیلشکری امیری هم…
به جان تو که مرو از میان کار مخسب ز عمر یک شب کم گیر و زنده دار مخسب هزار شب تو…