
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من
گفتم می می نخورم گفت برای دل من
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من
گفتم می می نخورم گفت برای دل من
داد می معرفتش با تو بگویم صفتش
تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من
از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین
پیش دویدم که ببین کار و کیای دل من
گفت که ای سر خدا روی به هر کس منما
شکر خدا کرد و ثنا بهر لقای دل من
گفتم خود آن نشود عشق تو پنهان نشود
چیست که آن پرده شود پیش صفای دل من
عشق چو خون خواره شود رستم بیچاره شود
کوه احد پاره شود آه چه جای دل من
شاد دمی کان شه من آید در خرگه من
باز گشاید به کرم بند قبای دل من
گوید که افسرده شدی بیمن و پژمرده شدی
پیشتر آ تا بزند بر تو هوای دل من
گویم کان لطف تو کو بنده خود را تو بجو
کیست که داند جز تو بند و گشای دل من
گوید نی تازه شوی بیحد و اندازه شوی
تازهتر از نرگس و گل پیش صبای دل من
گویم ای داده دوا لایق هر رنج و عنا
نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من
میوه هر شاخ و شجر هست گوای دل او
روی چو زر اشک چو در هست گوای دل من
چون جان تو میستانی چون شکر است مردن با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن بردار این طبق را زیرا خلیل…
رو بنمودی به تو گر همگی نه جانمی دیده شدی نشان من گر نه که بینشانمی سیمبرا نه من زرم لعل لبا…
افند کلیمیرا از زحمت ما چونی ای جان صفا چونی وی کان وفا چونی ای فخر خردمندان وی بیتو جهان زندان وی…
ز سوز شوق دل من همیزند عللا که بوک دررسدش از جناب وصل صلا دلست همچو حسین و فراق همچو یزید شهید…
عشرتی هست در این گوشه غنیمت دارید دولتی هست حریفان سر دولت خارید چو شکر یک دل و آغشته این شیر شوید…
چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی چون قضای آسمانی توبهها را بشکنی منگر اندر شور و بدمستی من…
آوخ آوخ چو من وفاداری در تمنای چون تو خونخواری آوخ آوخ طبیب خونریزی بر سر زار زار بیماری آن جفاها که…
بشستم تخته هستی سر عالم نمیدارم دریدم پرده بیچون سر آن هم نمیدارم مرا چون دایه قدسی به شیر لطف پروردهست ملامت…