
عالم گرفت نورم بنگر به چشمهایم
نامم بها نهادند گرچه که بیبهایم
عالم گرفت نورم بنگر به چشمهایم
نامم بها نهادند گرچه که بیبهایم
زان لقمه کس نخوردهست یک ذره زان نبردهست
بنگر به عزت من کان را همیبخایم
گر چرخ و عرش و کرسی از خلق سخت دور است
بیدار و خفته هر دم مستانه می برآیم
آن جا جهان نور است هم حور و هم قصور است
شادی و بزم و سور است با خود از آن نیایم
جبریل پرده دار است مردان درون پرده
در حلقه شان نگینم در حلقه چون درآیم
عیسی حریف موسی یونس حریف یوسف
احمد نشسته تنها یعنی که من جدایم
عشق است بحر معنی هر یک چو ماهی در بحر
احمد گهر به دریا اینک همینمایم
به دست هجر تو زارم تو نیز میدانی طمع به وصل تو دارم، تو نیز میدانی چو در دل آمد عشق تو…
میرسد ای جان باد بهاری تا سوی گلشن دست برآری سبزه و سوسن لاله و سنبل گفت بروید هر چه بکاری غنچه…
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد اومید همه جانها از غیب رسید آمد نومید مشو گرچه مریم بشد از دستت کان نور…
آه که چه شیرین بتیست در تتق زرکشی اه که چه میزیبدش بدخوی و سرکشی گاه چو مه میرود قاعده شب روی…
ساقیا بیگه رسیدی می بده مردانه باش ساقی دیوانگانی همچو می دیوانه باش سر به سر پر کن قدح را موی را…
از دلم صورت آن خوب ختن مینرود چاشنی شکر او ز دهن مینرود بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مگیر گر…
مگیر ای ساقی از مستان کرانی که کم یابی گرانی بیگرانی بیا ای سرو گلرخ سوی گلشن که به از سرو نبود…
به قرار تو او رسد که بود بیقرار تو که به گلزار تو رسد دل خسته به خار تو گل و سوسن…