
عاشقی بر من پریشانت کنم
کم عمارت کن که ویرانت کنم
عاشقی بر من پریشانت کنم
کم عمارت کن که ویرانت کنم
گر دو صد خانه کنی زنبوروار
چون مگس بیخان و بیمانت کنم
تو بر آنک خلق را حیران کنی
من بر آنک مست و حیرانت کنم
گر که قافی تو را چون آسیا
آرم اندر چرخ و گردانت کنم
ور تو افلاطون و لقمانی به علم
من به یک دیدار نادانت کنم
تو به دست من چو مرغی مردهای
من صیادم دام مرغانت کنم
بر سر گنجی چو ماری خفتهای
من چو مار خسته پیچانت کنم
خواه دلیلی گو و خواهی خود مگو
در دلالت عین برهانت کنم
خواه گو لاحول خواهی خود مگو
چون شهت لاحول شیطانت کنم
چند می باشی اسیر این و آن
گر برون آیی از این آنت کنم
ای صدف چون آمدی در بحر ما
چون صدفها گوهرافشانت کنم
بر گلویت تیغها را دست نیست
گر چو اسماعیل قربانت کنم
چون خلیلی هیچ از آتش مترس
من ز آتش صد گلستانت کنم
دامن ما گیر اگر تردامنی
تا چو مه از نور دامانت کنم
من همایم سایه کردم بر سرت
تا که افریدون و سلطانت کنم
هین قرائت کم کن و خاموش باش
تا بخوانم عین قرآنت کنم
ای چرخ عیب جویم وی سقف پرستیزم تا کی به گوشه گوشه از مکر تو گریزم ای چرخ همچو زنگی خون خواره…
چو بیگاه است و باران خانه خانه صلای جمله یاران خانه خانه چو جغدان چند این محروم بودن به گرداگرد ویران خانه…
آه از عشق جمال حورهای کو گرفت از عاشقانش دورهای زندگیِ نوبهنو از کشتنش صحتی تازه شد از رنجورهای گر گهر داری…
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را آن راه زن دل را آن راه بر دین را زان می که…
گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود ور نکوبی به درشتی در هجران چه شود ور به یاری و کریمی شبکی…
پرکندگی از نفاق خیزد پیروزی از اتفاق خیزد تو ناز کنی و یار تو ناز چون ناز دو شد طلاق خیزد ور…
بداد پندم استاد عشق ز استادی که هین بترس ز هر کس که دل بدو دادی هر آن کسی که تو از…
ای تو پناه همه روز محن بازسپردم به تو من خویشتن قلزم مهری که کناریش نیست قطره آن الفت مرد است و…