غزل شمارهٔ ۱۶۵۸ – عاشقم از عاشقان نگریختم

مولانا molana

عاشقم از عاشقان نگریختم

وز مصاف ای پهلوان نگریختم

حمله بردم سوی شیران همچو شیر

همچو روبه از میان نگریختم

قصد بام آسمان می داشتم

از میان نردبان نگریختم

چون که من دارو بدم هر درد را

از صداع این و آن نگریختم

هیچ دیدی دارو کز دردی گریخت

داروم من همچنان نگریختم

پیرو پیغامبران بودم به جان

من ز تهدید خسان نگریختم

زنده کوشم در شکار زندگی

زنده باشم چون ز جان نگریختم

چشم تیراندازش آنگه یافتم

که ز تیر خرکمان نگریختم

زخم تیغ و تیر من منصور شد

چون که از زخم سنان نگریختم

بحر قندم از ترش باکیم نیست

سودمندم از زیان نگریختم

شمس تبریزی چو آمد آشکار

ز آشکارا و نهان نگریختم