غزل شمارهٔ ۸۳۰ – صاف جان‌ها سوی گردون می‌رود

صاف جان‌ها سوی گردون می‌رود
درد جان‌ها سوی هامون می‌رود
چشم دل بگشا و در جان‌ها نگر
چون بیامد چون شد و چون می‌رود
جامه برکش چونک در راهی روی
چون همه ره خاک با خون می‌رود
لاله خون آلود می‌روید ز خاک
گرچه با دامان گلگون می‌رود
جان چو شد در زیر خاکم جا کنید
خاک در خانه چو خاتون می‌رود
جان عرشی سوی عیسی می‌رود
جان فرعونی به قارون می‌رود
سوی آن دل جان من پر می‌زند
کو لطیف و شاد و موزون می‌رود
زانک آن جان دون حق چیزی نخواست
وین دگر جان سوی مادون می‌رود

مولانا molana

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا